۱۳۹۶ مرداد ۱۳, جمعه

شبه آدم های گولزن


ايستگاه هميشه شلوغ بود سخت مى شد سوار شد، صفى در كار نبود بايد به سختى خودت را مى كشاندى بالا، وضعيت به همين عقب ماندگى بود كه مى گويم اگر سوار نمى شدى به كلاس نمى رسيدى، آن ها كه هم دوره ى من هستند شايد يادشان بيايد
همكلاسى دو دره باز متقلبى داشتيم كه كار هر روزه اش اين بود كه كيف و جزوه اش را مى داد به پسرهايى كه هيكل درشتى داشتند، پشت چشمى نازك مى كرد و چند دقيقه بعد وقتى همه به سختى سوار شده بودند از لا به لاى ده ها نفرى كه مجبور بودند چهل دقيقه سرپا بايستند تا برسند به كلاس درسشان مثل يك نجيبزاده رد مى شد و مى نشست روى صندليى كه يكى از آن پسرهاى احمق دختر نديده برايش گرفته بودند
آن روزها من يك دختر شريعتى خوان بودم كه فكر مى كردم لابد مى شود از لا به لاى اين نوشته ها و خواندن اسلام شناسى و فلان رسيد به خوانشى كه درد مردم دوا بشود. (نمى خواهم بروم سراغ مطالعات ايدئولوژيك و باقى مباحث.) يك روز كه تمام مسير بالاى سر همين سركار خانم شاهزاده ى دروغ و تقلب ايستاده بودم و تمام مسير به يك حرف شريعتى فكر مى كردم "خدایا!اندیشه و احساس ما را به حدی پایین میاور که زرنگی های حقیر و پستی های نکبت بار و پلید شبه آدم های اندک را متوجه شوم!
چه دوست دارم بزرگواری گول خور باشم تا همچون اینان کوچک واری گول زن"
حالا سالهاست كه از آن روز مى گذرد و من صدها بار مواجه شدم با همين شبه آدم هاى گولزن، كه كثافت نكبت بارشان را خودشان هرگز درك نكردند. وقتى دارند سوار ناآگاهى مردم مى شوند
دنياى آدم هاى حقير هميشه دنياى كوچكى ست، حتا اگر زور بزنند و مرزها را بكشند تا كيلومتر ها دورتر هنوز حقيرند. ولى بايد بدانند اگر كسى دروغشان را توى صورتشان تف نمى كند به اين معنا نيست كه كسى نمى داند.

هیچ نظری موجود نیست: