۱۳۹۴ شهریور ۴, چهارشنبه

آشپزی کوتوردی!

گفتم شاید فایل شبیه سازی آخر وقتی یک نتیجه ای بدهد و بگذارمش توی گزارشم. تا داشت کار می کرد رفتم یو تیوب و اولین فایل ویدئویی که فکر کردم دوست دارم باز کردم. گوردون رمزی داشت غذایی رو می پخت که ادعاش می شه تخصصی ترین غذایی که بلده. یعنی این غذا ناموس گردون رمزی حساب می شه. بارها شنیدم توی برنامه ی مستر شف گفته بیف ویلینگتون غذای مورد علاقه ی منه.
فایل شبیه سازی خطا می گیرد ولی من محو تماشای گردون رمزی وقتی دارد یک تکه گوشت لخم را توی روغن به قول خودش خیلی داغ سرخ می کند، به یک سیب سبز گاز می زنم و می گویم گور بابای سیمولیشن. دلم دنیای واقعی می خواهد نه اینکه توی یک دنیای مجازی گازی بزنم به یک سیب مثلن.
دلم می خواهد ساده و واقعی باشم، توی یکی از خیابان های یک شهر غریبه راه بروم، مثل آن روز ظهر که خسته و گرسنه با حامد رسیدیم به مرکز شهری در اسپانیا، بنا بود ناهار پیتزا بخوریم. و اولین رستوران هم پیتزا فروشی در آمد. حالا گردون رمزی دارد گوشت فیتیله پیچ شده توی لایه های نازک بیکن را کار می گذارد توی خمیری که انگار لامصب یک اثر هنری است.
دلم می خواهد برای کسی آشپزی کنم، از وقتی اینجا زندگی می کنم به جز دفعات معدود برای کسی غذا نپختم! چه مصیبتی! من همیشه عاشق آشپزی بودم، عاشق این که برای کسی بپزم. کسی که دوستش دارم.

توی آشپزخانه مشترک نشسته بودیم و صاف جلوی ما پسر، پسر که عرض کنم مردک دراز ییلاق شیلایی ایستاده بود به آشپزی، من پنیر را ورقه کردم و یک برش دادم به حامد، بلکه تا غذای ما حاضر می شود دل ضعفه نگیریم. مرد شیلیایی معلوم بود دوست دارد حرف بزند، بعد ها حامد گفت از زنش جدا شده یا دارد می شود، گفتم لابد از بس حرف زده سر زن بیچاره را خورده. شروع کرد به حرف زدن، من یه لایه دیگر پنیر ورقه کردم، اینکه اسم سوپروایزر فلانی کیست نه برای من جالب بود نه برای حامد، ولی ما منتظر بودیم، حامد تمام عصر را عطسه کرده بود و چندان دل و دماغ هم نداشت با میلی جوابش را می داد، غذای ما داشت حاضر می شد. مثل حالا که گردون رمزی دارد آن نان زیبای برشته را از فر در می آورد من هم غذا را کشیدم. پیش از ان آخرین برش پنیر ترافل را دادم به حامد و رفتم سر قابلمه. شب غم انگیزی بود، غذای ما خوب پخته بود، جا افتاده بود درست مثل وقتی که رمزی داشت آن کارد تیز را می کشید روی آن نان زیبای طلایی، ما هم یک غذای طلایی محلی گیلانی داشتیم. با آلو قیسی هایی که مامان حامد فرستاده بود با آلوهای هلندی که البته چون آلوی بخارا گیرمان نیامده بود و کشمش هایی که نمی دانم از کجا آورده بودیم. غذای ما خوب پخته شده بود ولی غم انگیز بود که من باز هم مدتی وقتی غذایی می پزم باید خودم به تنهایی بخورمش!
بیف ویلنگتون گردون رمزی مانده روی میز و ویدئو تمام شده، مدل شبیه سازی من هم بیپ صدا می کند که یعنی ما تمام شدیم. متلب دارد می گوید کوتوردی! می گوید تمام شد!