۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

ترک می کنم


خانه ام را به مقصد خانه ام ترک می کنم. چیزی شبیه دلهره ای که از توی نمک پاش روی لحظه ها بپاشد هی ته دل من را می لرزاند.
آدم ها را تصور می کنم که بی آن که بشناسمشان از روی پل زرد روی رودخانه خاموش از سایه ی من عبور می کنند. برای این لحظه های نبودن بهای غریبه ماندن را باید بدهیم. لحظه ای که خاکت را ترک می کنی همان آغاز غریبگی است.

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

...


که یک تکه سیم خاردار بلعیده ام، 
یک وقت هایی گلویم را قلقلک می دهد،
و بعد آرام می گیرد. 

تسبیح

کلمه­ ها  مثل دانه­ های تسبیح 
 پس هم، که:
                                من
                                    این
                                 تبسم
                                  را
                                          همیشه
                                 می­ خواهم،
                                   در
                                     لحظه­ های
                                      درد
                                            حتی.

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

طغیان


از کجای آسمان افتاده ای
که این چنین
پشت روح من
جا خوش کرده ای؟
آهای!
با تو ام،
تو که یک لبخندت
برای
طغیان
تمام رودخانه ها
کافی ست.

۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

فیشی فیش


بعضی روزها از همون اول صبحش غم انگیزند. امروز هم. بیرون رو که نگاه می کنم فقط یک سوز سرد زمستونی کم داره. ته آسمون زرد مایل به نارنجی شده، درست مثل وقتهایی که برف می بارید، اینجا ولی گرم، گرم و گرم. 


غم انگیز تر از آسمون جسد بی جون یکی از ماهی قرمز های شب عیدم بود که برعکس همه ی ماهی قرمز هایی که تا حالا جلوی چشمم افقی شده بودند، چسبیده بود به ته ظرف و رنگش زرد زرد بود، چشم هاش زرد، تنش زرد بی جون چسبیده بود به ته تنگ، حالا ولی خیلی آروم خوابیده رو پوست رامبوتان های پر از کرک های بلند و زل زده به در سطل آشغال. دوستش هم انگار تنهایی غذا به دلش نمی چسبه چندان تمایلی به خورد غذا نداره.

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

Special room


یعنی یه روزی بشه من یه خونه داشته باشم اتاق مطالعه ام این باشه.


پ. ن . قابل توجه اونی که سالهاست به مطالعه در حالت افقی خو کرده.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

نگاهی به فیلم زنان بدون مردان


فارغ از حواشی مربوط به جایزه ونیز و غیره می خواهم چند خطی راجع به این فیلم بنویسم.
«زنان بدون مردان» فیلمی است به ظاهر فمینیستی، اولین چیزی که من را واداشت تا راجع به این فیلم بنویسم، شخصیت پردازی ضعیف فیلم خانم شیرین نشاط بود. شخصیت هایی که همین طور توی فیلم بین زمین و آسمان رها شده اند. و جانبدارانه راجع به آن ها قضاوت شده، مردان (شاید برای این که شخصیت های منفور دروایت خانم نشاط هستند) مجالی برای بروز ندارند.
  مردها مثل مجسمه هایی که گاهی سخن می گویند توی فیلم حاضر می شوند، شوهر فخری فقط ظاهر می شود چند کلمه حرف می زند و بیننده بی آن که هیچ کنشی از این شخصیت ببیند باید مجاب شود که فخری شخصیت سفید داستان است و سالهاست که دارد همسرش را تحمل می کند. مردان دنیای زرین هم مردانی هستند که فقط شلوارشان را بالا می کشند و می روند. برادر مونس فقط یک تسبیح توی دست دارد و مونس را وادار می کند شوهر کند و یک بار هم خیلی غافلگیرانه آخر فیلم از فائزه تقاضای ازدواج می کند.
دیالوگ ها ناپخته و ناگهانی از دهان شخصیت ها خارج می شوند، روشنفکران داستان انگار کم خرد ترین شخصیت ها هستند، در شرایطی که کشور درگیر وقایع کودتای 28 مرداد 1332 است، نمای روشنفکری که در این فیلم به نمایش گذاشته می شود گروهی مرفه است که یا توی کافه نشسته اند و یا توی مهمانی ها مشروبشان را می خورند. انگار تنها گروه پویا توی فیلم توده ای ها هستند (که آیا آن سالها تنها گروه پویا بودند؟) و تنها مردی که می شود گفت شخصیت سفیدی داشت همان مرد جوان توده ای توی کافه بود، علیرغم اینکه حتی به درستی معرفی نشد و یک دفعه ظاهر شد و با دیالوگ های اندکش چند سکانسی مهمان فیلم بود.
تنها نقطه قوت فیلم، فیلمبردای بسیار خوب آن بود که من را تا آخر فیلم کشاند.  


خانم نشاط یک موضوع خوب سورئال را حرام قضاوت جانبدارانه اش کرده، درست است که تاریخ فیلم به حدود شصت سال پیش برمی گردد ولی دیگر دوره شخصیت های سیاه و سفید تمام شده امروز هیچ مخاطبی از ایشان نخواهد پذیرفت که یک شخصیت مطلقا خوب یا مطلقا بد است. امیدوارم که در تجربه بعدی شان به شخصیت ها کمی مجال بروز بدهند، بگذارند چند کلمه ای حرف بزنند کمی راه بروند معاشرت کنند، برای مخاطب امروز کافی نیست که یک تسبیح توی دست کسی بگذارند تا شخصیت ساخته شود، صاحب این تسبیح باید ایدئولوژی خودش را بریزد روی دایره تا فیلم ساخته شود. در دنیای امروز نمی توان گفت اگر کسی توی فاحشه خانه کار می کند عامل خبط و خطایش مطلقا مرد ها هستند، شخصیتی که حرف نمی زند باید بیشتر عمل کند(هرچند شخصیت زرین به خاطر آن حرکت توی حمام عمومی خوب توی خاطر می ماند).
موضوع دوم بحث ژانر داستان است، انگار این شاخصه های سورئالیسم چند جای داستان هستند ولی رها شده اند. اولین موضوع سورئالی که در فیلم دیده می شود صورت مخدوش سرایدار باغ فخری است که فقط چند ثانیه دیده می شود و بعد بیننده فراموش می کند این فیلم سورئال است تا زمانی که مونس از زیر خاک بیرون می آید. سورئال در داستان گم شده. انگار صاحب اثر خواسته باشد چندین جزء را در یک کار بگنجاند، انگار بخواهد نشان بدهد که آهای مخاطب ها من هم از سورئالیسم چیزی می دانم.
کاری که خانم نشاط با سورئالیسم در این اثر کرده، مشابه کاریست که با صحنه های اروتیک داستان انجام داده. صحنه های داخل فاحشه خانه، هم خوابگی هایی که بیشتر شبیه تکان خوردن تخت خواب هستند تا همخوابگی، یا سکانس حمام عمومی(که جزء بهترین سکانس های فیلم بود)، یا صحنه ای که فائزه بی مقدمه سینه های خودش را توی آینه نگاه می کند. همه مثل این است که صاحب اثر هم بخواهد اروتیک را در فیلم بگنجاند و هم بترسد از اینکه مخاطبش را از دست بدهد. 

برخلاف کار بسیار بسیار ضعیف «سنگسار ثریا» که یک اثر فارسی زبان برون وطنی بود، بازیگران این فیلم فارسی را روان حرف می زدند، (البته خانم طلوعی که تا چند سال پیش در تلویزیون ایران حاضر بود و ایفای نقش می کرد.) و صحنه های داخل منزل صحنه هایی بودند به واقعیت ایرانی نزدیک.    
در مجموع اقبال این تیپ کارهای نه ندان قوی که صاحب آوازه می شوند مطلقا به خاطر قوت تکنیکی شان نیست، گاهی جانبدارانه نمایش دادن به رفعت فیلم و فیلم ساز کمک می کند.