۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

حاضر...


همه بگید سیــــب ! 
تق!
حالا می توانی زل بزنی به آن عکس به آن ثبت ساده در لحظه، می شود قابش کرد و چسباندش به دیوار، این روزها می شود گذاشتش توی فیس بوک، فلیکر، فوتو بلاگ. می شود اصلا گذاشتش زیر شیشه ی میز کار. 
عکس ها فقط برای این نیست که یادمان بماند کی، با چه کسانی، کجا رفته ایم، شاید برای این است که گاهی یادمان بماند آن موقع که دست عکاس روی دکمه ی  دوربین فشار می آورد آن جا ته ذهن مان، دلمان توی ذوق کدام لبخند مانده بوده. این ها عکس هایی است در یک آن برای یک عمر به یاد آوردن. برای یک عمر تجربه ی آن ذوق برای یک عمر ساختن تصویر آن لبخند.  


۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

مثل من باش!

این مطلب را برای آن ها می نویسم که حداقل جامعه ایرانی نیستند، تعصب مشکلی است که شاید اکثریت ما درگیرش بوده ایم هستیم یا خواهیم شد.
مدت زیادی نیست که ساکن شهر کوآلامپور شدم، پایتخت کشوری که دین رسمی اش همان دین رسمی ماست، که هر روز صبح صدای اذان صبح من را از خواب بیدار می کند، که توی کوچه و خیابانش زنان بسیاری حجاب اسلامی دارند. این که فرهنگ ما و این ها چقدر متفاوت است بماند. ولی یکی از تفاوت های فاحش میان ایرانیان و مالایی ها این است که ما انسان های متعصبی هستیم، متعصب روی دین و مذهب روی سنت، روی فرهنگ، روی رفتار شخصی مان، از وقتی به دنیا می آییم دلمان می خواهد هر کسی را می بینم مثل خودمان کنیم، دلمان می خواهد مروج دین و مذهب و فرهنگ خودمان باشیم در حالی که اینجا در شرق دور جایی که شاید به قول بعضی بچه ها دویست سال هم نیست که مردمش را از درخت کشانده اند پایین، مردمش یاد گرفته اند چطور همدیگر را بی چون و چرا بپذیرند. یاد گرفته اند اگر مسلمان نیستند حریم زن مسلمان را رعایت کنند، یاد گرفته اند اگر مسلمان هستند بی هیچ تعصبی از کنار مشروب فروشی ها بگذرند. یاد گرفته اند غذای چینی بخورند، غذای هندی، بوی غذای ایرانی بپیچد توی کوچه هایشان، اینها توی همین به قول ما دویست سال خیلی چیزها یاد گرفته اند که ما توی آن دوهزار سال یاد نگرفتیم.


۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

وطن


کنار این همه زرق و برق و مردمی که مدام از پله برقی ها بالا و پائین می روند وقتی دنبال چیزی می گردی، هرچه بیشتر بگردی کم تر پیدایش می کنی. اینجا چیزی کم دارد. و این کم داشتن همان حسی است که آدم نسبت به وطنش دارد. اینجا خاک ایران را کم دارد، خاکی که تویش آدم هایش را وقتی اینجا می بینی حتی عبوس ترینشان به رویت لبخند می زنند، چون آن ها هم جایی ته دلشان فهمیده اند که اینجا چیزی کم دارد.