۱۳۸۸ مهر ۸, چهارشنبه
به آن ها که به دنبال گله نمی دوند.
۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه
annoyance ...
|
|
|
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
برای همه ی محصلین ایرانی...
۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه
بستنی بابک، گلسار رشت
گارسون ته ریش داشت و پیراهن سفیدش را انداخته بود روی شلوار مشکی، به رسم کافی شاپ برگه را گذاشت تا سفارش بگیرد. یلدا هم نوشت، با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما، دو تا بشقاب مخصوص لطفاً، التماس دعا.
یک ربع ساعت بعد، همین طور که بستنی ها را روی میز می گذاشت، به یلدا گفت " خانم، من از اون برادرا نیستما"
پ . ن : من دوست دارم فعلاً این قیافه ای باشم، بد اخلاق و بد عنق! اصلاً یه چیزی شبیه آیکون دست به کمرسابق، شمام دوستهای خوبتون رو بپذیرید با سگرمه های در هم و موهای به هم ریخته!
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سهشنبه
هَپَر بودن!
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
چیزی به ذهنت می رسه که فکرش رو نکرده باشم؟
۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه
هزار تویی است این زندگی!
برای فرسودگی :
موافقم . با خیلی از حرفهایی که زدی موافقم با خیلی هاش هم نه.
آدم ها اصلاً برای این آمده اند که گاهی بی خود به انتها برسند و شاید دلشان بخواهد برای کسی درد دل کنند که انگار تنها کسی است که فکر می کنند هر گز غم به دلش نبوده انگار وظیفه اوست که حلش کند یا شاید هم آدم ها آن یک نفر را انتخاب می کنند چون با غم آشناست یا شاید هم آدم ها یک درد آشنا پیدا میکنند. شاید هم اصلاً حسودی شان می شود می خواهند ناراحتش کنند. گاهی هم آدم ها دلشان میخواهد جا بزنند که غم دارند. و به قول تو این حق آنهاست.
آدم ها غریب ترین موجودات عالم اند . بعضی شان حتی وقتی قرار سینمای آخر هفته را ردیف می کنند خدا خدا می کنند آخر هفته برایشان نرسد! یا حتی شاید بعضی وقت ها دلشان بخواهد غذای مورد علاقه شان توی گلویشان گیر کند و بمیرند آدم ها چاره ای ندارند باید زندگی کنند چون اگر زندگی نکنند دیگر آدم زنده نیستند.
همین که یک نفر تو را از بین این همه آدم زنده برای غرولند انتخاب می کند، خودش یعنی این که تو هنوز زنده ای. هزار تویی است این زندگی!